
من در این نوشته تاکید کردم که اونهایی که به واقع قابلیت حل مسئله بالا دارند و بدشانسی خیلی خاص نمی آورند می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اما عملکرد بد مسئولان کشور جای خود. چهار شاهد بر بدی مسئولان را در پست بعدی می آورم. البته شواهد بدی آنها بسیارند. من اینجا فقط به چهار مورد که به بحث من مربوطند می پردازم.
1) خیلی از این بدشانسی های ویژه که گفتم ناشی از عملکرد بد مسئولان هست. خود بهتر می دانید که آمار بالای سرطان و بیماری های دیگر و سوانح ویرانگر نتیجه مستقیم عملکرد مسئولان است.
2) عزیزی همشهری که الان در ترکیه هست به من نوشت که در ۹۹ درصد موارد، موقعیت های دانشگاهی در ایران نصیب متملقان و پاپوش دوزان و ریاکاران مذهبی می شود. ۹۹ درصد برآورد بالایی است ولی به نظرم --بسته به دانشگاه-- ۲۰ تا ۷۰ درصد موقعیت ها را این دسته از افراد اشغال نموده اند. در دانشگاه های برتر طبعا درصدشان کمتر است اما در دانشگاه های ضعیف تر بیشتر. اگر مملکت خوب اداره می شد موقعیت های دانشگاهی با این دسته نفله نمی شد و جا برای بقیه باز می شد. این افراد فقط جای بقیه را نمی گیرند. روزگار همکاران و دانشجویان را هم سیاه می کنند و جو را مسموم می سازند. در استنفورد این قبیل آدم ها را نمی شد یافت! صفر درصد بودند. به عبارت دیگر، سیستم امتیاز دهی آنها را طرد می کرد نه آن که برصدر و روی کله بقیه بنشاند.
3) در کشور قرار نیست همه مردم قابلیت حل مسئله در حد یک پژوهشگر فیزیک یا ریاضی درجه یک داشته باشند. وضعیت کشور باید طوری باشد که یک نفر با هوش زیر متوسط هم بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اگر چنین وضعیتی نیست تقصیر مسئولان کشور است و بس!
4) قرار نیست هرکه هوش و قابلیت حل مسئله بالا دارد حتما پژوهشگر ریاضی یا فیزیک انرژی های بالا شود و بعد هم به یک کیلو آجیل سر سفره هفت سین خوش باشد! ما به این خوشیم ولی قابل درک هست که عده ای بلندپروازی های مالی و مادی بیش از این داشته باشند. می خواهند همچون بیل گیتش و ایلان ماسک و.... پیشرفت کنند. یا دست کم در حد همین میلیاردرهای کشور همسایه مان ترکیه (کوچ و سابانجی) پیشرفت کنند. یا حداقل در حد همان میلیاردر های زمان شاه --که با ناجوانمردی اموالشان را بعد از انقلاب مصادره کردند (مثل خسروشاهی ها، قند چی و...) یا ناجوانمردانه تر توسط گروهک های تروریست ترور شدند (مثل فاتح یزدی)--پیشرفت کنند. اما وضعیت کسب و کار که مسئولان به وجود آورده اند بال و پرشان را می شکند و جلوی پروازشان را می گیرد.
در ترکیه در صد سال اخیر میلیاردرهایشان را نکشتندو فراری ندادند. به آنها پروبال دادند که کارخانه و دانشگاه و موزه بسازند و به صنعت و. علم و هنرو حفظ آثار تاریخی کمک کنند. همان طوری که می دانید در ترکیه دانشگاه و موزه و.... به اسم و با فاند کوچ و سابانجی هست. درمورد آمریکا صحبت نمی کنم. در همین ترکیه هم باز سقف پرواز برای یک بلند پرواز بسی بلند تر از ایران است. حالا درسته ما خودمان دلمان به یک ظرف آجیل سر سفره هفت سین هم خوشه اما بدمان نمی آید که کشورمان میلیاردری داشت که دانشگاهی مثل دانشگاه سابانجی و کوچ می ساخت و ما هم پست داک هایمان برای استخدام اونجا می فرستادیم. یا موزه ای می ساخت که روز تعطیل به آن سرمی زدیم. از میلیاردر اختلاسگر از این خیرها نمی رسه. یک زمانی (نیمه اول دهه نود) به شدت برای بنیاد کودک دنبال کفیل بودم. یکی از عزیزان به عنوان داستان سرایی گفت که بهمان آشنایش خودش را «وصل» کرده و یک شبه به ثروت افسانه ای رسیده. یک لحظه وسوسه شدم او را دعوت کنم که کفیل بنیاد کودک شود اما دقیقه ای بیش طول نکشید که منصرف شدم. نه به خاطر این که نگاهی ماورایی در مورد نان حرام در سفره در این دنیا داشته باشم. خود این جانورها یک عمر می چاپند و می خورند ولی برعکس قصه ها، هیچ اتفاق بد خاصی هم برای آنها -دست کم در این دنیا (من از دنیای بعدی خبر ندارم) نمی افته! بلکه به این علت که فکر کردم او از همین کمکش به بنیاد کودک هم جهت سفید نمایی خود سواستفاده خواهد کرد . من دلم نیامد بچه های معصوم بنیاد کودک و خانواده رنج دیدهآنها آلت کسی باشد که با «وصل شدن» میلیاردر شده.
در بالا، اشاره کردم که سرمایه دار ی به نام فاتح یزدی که کارخانه داری در کرج بود به طرز ناجوانمردانه ای توسط گروهک های چپ ترور شد. دیدم انصاف نیست که به ترور او اشاره کنم اما به کشته شدن ناجوانمردانه سه تن از کارگران او اشاره نکنم. اونجا صحبتم سر ظلم به سرمایه داران و تبعات منفی اش برای اقتصاد کشور بود. برای همین تنها به ترور سرمایه دار اشاره کردم. والا جان انسان ارزشمند است چه کارگر باشد چه کارفرما. اما نکته در اینجاست که آن سه کارگر را کارفرمایشان نکشته بود. آقای فاتح مثل یک پدر، از کشته شدن آنها افسرده شده بود و غصه خورده بود ! آنها را نیروهای به اصطلاح امنیتی شاه در جریان اعتراضات کارگری کشته بودند. نمی دانم چرا در کشور ما نیروهای امنیتی به جای ایجاد امنیت جان شهروندان را می گیرند و با این کار در دل عده ای کینه علیه عده دیگر می کارند و چرخه خشونت را ایجاد می کنند. اسمشان را هم می ذارند نیروی امنیت! «اسم کچل را می ذارند زلف علی!» کارگر حق دارد اعتراض کند و مطالبه نماید. کارفرما مطابق قانون موظف هست که به برخی مطالباتش نظیر مینمم دستمزد و شرایط ایمنی کار رسیدگی کند. اما گاه مطالبات کارگری ورای این مینیمم هست و شاید از عهده کارفرما خارج باشد یا کارفرما چنین حس کند که مطالبه شان لوس بازی است . به خصوص اگر قانون، کارفرما را موظف نکرده باشد که آن مطالبه را جوابگو باشد. نه کارفرما را برای پاسخ ندادن به این مطالبات می توان کشت و نه کارگری را که مطالبه ای دارد -ولو مطالبه ای از روی زیاده خواهی یا درک نکردن شرایط سخت کارفرما. فوقش مطالبه را گوش نمی کنند. تا جایی که در تاریخ ثبت شده اتفاقا آقای فاتح یزدی سعی می کرد مطالبات به-حق کارگران را اجابت کند. منتهی رسم روزگار این هست که وقتی مطالبه به-حق را اجابت کردی توقعات بالا می رود و مطالبات لوکس تر مطرح می شود. بخشی از مطالبات را آقای فاتح نخواسته بود یا نتوانسته بود که اجابت کند. اونها هم تظاهرات راه انداخته بودند. بعدش نیروهای امنیتی حکومت اومده بودند و تیراندازی کرده بودند و سه کارگر هم متاسفانه کشته شده بودند. از قرار معلوم از این سرکوب آقای فاتح خبر نداشت. یعنی تقصیری نداشت. بعد نیروهای چپ کاسه کوزه ها را بر سر سرمایه دار شکسته بودند و او را دو سال بعد ترور کرده بودند. خوشبختانه آن گونه چپگرایی در کشور ما دیگر جذابیتی ندارد. اما متاسفانه جریانی نسبتا قوی هست که نیروهای به اصطلاح امنیتی دوران شاه را تطهیر می نماید. نه جانم! تطهیر شدنی نیست! کارگر معترض را نباید کشت! ولو این که اعتراضش نابجا باشد! از گذشته به حال باز گردیم: الان اقشار مختلف از نانوا گرفته تا کامیونداران در حال اعتراض هستند. این اعتراض حق آنهاست. جان و سلامت معترضان نباید تهدید شود. اعتراض صنفی از حقوق قانونی شهروندان هست.
اشتراک و ارسال مطلب به:


