عاشق بی لیلی

+0 به یه ن

اولین رمانی که می خواهم معرفی کنم «عاشق بی لیلی» نوشته خانم علم ناز حسن زاده است. می توانید آن را از سایت ایران کتاب به قیمت ۷۱ هزار تومان تهیه کنید. کتاب هایی که من معرفی خواهم کرد همگی همین طور ارزان خواهند بود. بی بی سی می گوید افت کتاب خوانی به علت وضع بد اقتصادی مردم هست. هرچند وضع بد اقتصادی در ایران یک واقعیت هست اما میلیون ها نفر هنوز در ایران هستند که برایشان ۷۱ هزار تومان رقم بزرگی نیست. سایت  ایران کتاب سرویس ازسال کتاب به خارج هم دارد. قیمت این کتاب کمتر از یک یورو خواهد بود.

من یادم نمی آمد اما گویا در فروردین ۱۴۰۳ در سایت ایران کتاب من نظر درباره این کتاب گذاشته ام. نظر هنوز آنجاست می توانید نظرم را در سایت ایران کتاب ببینید.



داستان «عاشق بی لیلی» در یک منطقه حاشیه نشین در آذربایجان غربی در دهه پنجاه و شصت اتفاق می افتد. یکی از شخصیت های داستان به جبهه می رود و شهید می شود. چند روز پیش در صفحه یکی از دوستان مجازی، که ساکن خارج از ایران هست خواندم که می گفت آنهایی که به جبهه رفتند  انگیزه شان ایران و حفظ کشور نبود بلکه انگیزه شان حفظ اسلام به فرمان رهبر انقلاب اسلامی بود. چیزی که من دیده ام و درک کرده ام آنها که به جبهه رفتند دغدغه هیچ کدام از این دو ایدئولوژی را نداشتند. نه ایدئولوژی ایرانگرایی و نه ایدئولوژی اسلامگرایی.  یا اگر داشتند دغدغه اصلی شان نبود. دست کم آن قدر انگیزه در آنها ایجاد نمی کرد که جانشان را کف دستشان بگیرندو به تیررس دشمن روند.مجموعه ای از عوامل خیلی پیچیده اجتماعی و روانشناسی دست به دست هم می داد که افراد بخواهند جبهه بروند. انگیزه ایدئولوژیک، از هر جنس، ساده سازی ای است که تنها به کار دستگاه پروپاگاندا می آید. در رمان «عاشق بی لیلی» روایتی بی سانسور و بی پیرایه از سیر فکری و روانی یک جوان حاشیه نشین می بینیم که چه طور داوطلبانه به جبهه می رود. 

چنین روایتی را تنها در رمان های کم نام ونشان خواهید دید.  دستگاه پروپاگاندای حاکم که به هر روایتی رنگ ایدئولوژی خود را می زند. این روایت چنان فراگیر و پررنگ شده که نویسندگان جریان روشنفکری هم با این که خود را بسیار مستقل می دانند عملا همان روایت را در آثار هنری و ادبی شان باز تولید می کنند. چرا؟! برای این که منبع اطلاعی شان روزنامه ها و فیلم های همان دستگاه پروپاگانداست. 

اگر بروید سراغ رمان ها و آثاری که جوایز ادبی و هنری می گیرند می بینید در آثار آنها هم کلیشه هایی هست که از طرف جریان روشنفکری نسل قبل- بر اساس ایدئولوژی های حاکم بر ذهن آنها- تزریق شده. تیپ هایی که آنها می سازند به جبهه-رفته هایی که شما می شناسید  شباهتی ندارند. اما روایت خانم علم ناز حسن زاده  در عاشق بی لیلی از تجربه دست اول سرچشمه می گیرد و روایتی ناب هست. 

این قبیل رمان ها توسط نویسنده های کمتر شناخته شده وخارج از جریان اصلی ادبی ایران (که خوشبختانه امروزه تعدادشان بسیار هست) روایت زندگی را بدون روتوش به ما می نمایانند. خود را از این روایت ها محروم نکنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کتاب خوانی در ایران

+0 به یه ن

نقل از بی بی سی فارسی: «به گزارش نمافر، در حالیکه شمارگان کتاب‌های منتشر شده در ایران به کمترین حد در چند دهه اخیر رسیده، تعداد عنوانین به بالاترین میزان رسیده است.

«گروه سیاست پژوهی و تحلیل داده نمافر» که این گزارش را منتشر کرده هدف خود را «جمع آوری و تحلیل معتبرترین و بروزترین آمارهای داخلی و بین‌المللی در حوزه‌ی صنایع فرهنگی و خلاق» عنوان می‌کند.

بنابر این گزارش، «در سال ۱۴۰۳ تعداد عناوین کتاب‌های منتشر شده به ۱۱۶۷۵۴ عنوان رسید که بالاترین رقم در تاریخ نشر ایران محسوب می‌شود. با این حال، شمارگان کتاب‌ها با افت شدیدی مواجه بوده و به ۱۰۶۰۷۸۰۶۳ جلد کاهش یافته است.»

«این مسئله نشان می‌دهد که هرچند تعداد کتاب‌های منتشر شده افزایش داشته، اما میزان تیراژ هر عنوان کتاب به‌شدت کاهش یافته و در مواردی به کمتر از ۵۰ نسخه رسیده است.»

از دلایلی که برای کاهش شمارگان کتاب در ایران ذکر می‌شود شرایط اقتصادی است که «ناشران را به کاهش تعداد نسخه‌های چاپی سوق داده است. افزایش هزینه‌های چاپ و تولید، نوسانات قیمت کاغذ، و کاهش قدرت خرید» سبب شده تا ناشران به چاپ محدود روی بیاورند.

یکی از مهم‌ترین دلایل کاهش تیراژ کتاب، شرایط اقتصادی کشور است که ناشران را به کاهش تعداد نسخه‌های چاپی سوق داده است. افزایش هزینه‌های چاپ و تولید، نوسانات قیمت کاغذ، و کاهش قدرت خرید مردم موجب شده تا ناشران از تیراژهای معمول بازار فاصله بگیرند و به چاپ محدود روی بیاورند.

گسترش کتاب‌ دیجیتال، قاچاق کتاب، تغییر الگوی مطالعه و مشغله زیاد از دیگر عوامل کاهش فروش کتاب‌های چاپی عنوان می‌شود.

عبدالعظیم فریدون، مدیر انتشارات محراب قلم به خبرگزاری تسنیم گفت:

«در دهه ۶۰، شمارگان کتاب کودک زیر ۱۱ هزار نسخه نبود و حتی در برخی موارد به ۲۲ هزار نسخه می‌رسید. اما امروز شاهد چاپ کتاب‌هایی با تیراژ ۵۰۰ نسخه برای کودکان و حتی ۵۰ نسخه برای کتاب‌های بزرگسال هستیم که برای کشوری با بیش از ۸۰ میلیون نفر جمعیت، نگران‌کننده است.»

حمایت از کتابخانه‌های عمومی، مدارس و مراکز فرهنگی از مهم‌ترین راهکارها برای رشد مطالعه و افزایش شمارگان کتاب دانسته می‌شوند.»


--------

برعکس آن چه که گفته میشود رمان های خیلی خوبی الان در کشور منتشر می شوند. رمان هایی که بازتاب دهنده زندگی واقعی هستند. خیلی از نویسنده ها هم خانم هستند. آن رمان های ایرانی که من می پسندم  خیلی باب طبع کلیشه های جایزه-بر نیستند ، از کلیشه های دهه چهل (نظیر بیسواد بودن صاحب آژانس مسکن) فاصله گرفته اند. اما به زندگی واقعی نزدیک تر شده اند. برعکس آن چه که بدبینان و منفی بافان می نویسند خرید این رمان ها پول دور ریختن نیست. ارزش پولی را که بابت آنها می پردازیم  دارند

--------


در گزارش اخیر بی بی سی فارسی، طبق معمول کلیشه های رسانه های آن ور آبی، کم شدن تیراژ کتاب  در ایران  به مشکلات اقتصادی نسبت داده شده. البته که بعد اقتصادی، پیش زمینه همه تحولات در ایران هست. اما این طوری که رسانه های آن ور آبی تحلیل می کنند آدم خیال می کند  در ایران یک قحطی شبیه زمان جنگ جهانی اول در جریان هست و مردم آن قدر گرسنه اند که دیگه کتاب نمی توانند به دست بگیرند. این طوری نیست. اتفاقا مشکلات اقتصادی در حدی که الان داریم می بایست منجر به بالارفتن میزان خرید و خواندن رمان می شد:

1) وقتی جویای کار، شغل نمی یابد باید صبح تا شب دنبال کار بگردد ولی سئوال این هست که شب چه کند؟ اگر شب و روز به نیافتن کار بیاندیشد از پا می افتد. پس چه چیزی بهتر از دست گرفتن یک رمان جذاب در شب که او را چند ساعتی فارغ دغدغه های خود نماید؟!

2)  در دهه هشتاد که وضع مالی طبقه متوسط خوب بود به مسافرت می رفتند. بعد که در دهه نود وضع مالی خراب تر شد مسافران خارج تبدیل شدند به مسافران داخل. مسافران داخل هم برای تفریح، رستوران و مهمانی و کافی شاپ و آرایشگاه را بر گزیدند. الان سطح مالی تفریحات از آن هم پایین تر آمده. اتفاقا خرید کتاب و خواندن رمان  جزو ارزان ترین تفریحات هست. با پولی که  برای رفتن به یک کافی شاپ می پردازیم  و  دو سه ساعت بیشتر کیف نمی کنیم می توانیم آن قدر کتاب بخریم که یک ماه تمام سرگرم باشیم.

3) قیمت کتاب آن قدر بالا نیست که اگر از آن چشم پوشی کنیم بتوانیم  اجاره خانه بدهیم. من تا حالا نشنیده ام که پزشکی به طعنه  بگوید یارو می گوید پول ویزیت مرا ندارد اما به جایش کتاب می خرد! نشنیدم موجری به طعنه بگوید مستاجرم اجاره ام را نمی دهد یا زیر بار بالابردن اجاره نمی رود اما کتاب خریده و می خواند! اما تا دلتان بخواهد از زبان آنها شنیده ام که یارو برای مانیکورناخن، خرج می کند اما به ما که می رسد.......  وضع اقتصاد ایران خراب هست اما نه آن قدر که ۴-۵ دهک بالا نتوانند در سال یک کتاب بخرند. با این حساب ما می بایست  بیش از۴۰ میلیون جلد کتاب در سال (علاوه بر کتب درسی ودینی) فروش داشتیم ولی گمان نکنم داشته باشیم.

دلیل آن  که مردم ما کتاب نمی خرند بیشتر به این علت هست که به کیفیت کتاب ها اعتماد نمی کنند.  البته که همه کتاب های موجود در بازار ارزش خریدن و خواندن ندارند. مردم  آن قدر پول ندارند که همین طوری کتاب بخرندو بدون آن که بخوانند گوشه ای بیاندازند. وقتی به کتاب می رسد معمولا احتیاط می کنند و نمی خواهند پولشان را دور بریزند. می ترسند کتاب بخرند و آن را بی محتوا یا خسته کننده بیابند. همین طور می ترسند کتاب آن قدر به تیغ سانسور وزارت ارشاد گرفتار آمده باشد که ارزش خود را از دست داده باشد.

 ما به اندازه کافی به همدیگر کتاب معرفی نمی کنیم تا بقیه هم تشویق به خرید کتاب شوند. به جای آن تا بخواهید شیرین کاری های وزرات ارشاد در سانسور را برای خنده برای هم بازگو می کنیم. مثل آن حکایت که وزارت ارشاد «عرق سردی بر پیشانی اش نشست» را تبدیل کرده به «چای سردی بر پیشانی اش نشست.» کسی که خیلی اهل کتاب خواندن نیست وقتی این حکایت ها را می شنود با خود می گوید با این همه سانسور و جراحی اثر ادبی، مگر چیزی از آن باقی می ماند؟! سئوال بجایی است. متاسفانه خیلی از کتاب ها را آن قدر سانسور می کنند که چیزی از آن باقی نمی ماند. با این حال نویسنده ایرانی هم راه خود را برای دور زدن یافته. کتاب های زیادی هست که   آدم وا می ماند چه طور مجوز گرفته اند و به تیغ سانسور گرفتار نشده اند. اگر علی ساربانه، «شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل!» اتفاقا نسل جدید نویسندگان که کمتر مشهورند راه این دور زدن را بهتر بلدند. روی نویسندگان مشهور -مثل شهرنوش پارسی پور- خیلی حساسیت  هست و کتاب هایشان را آن قدر جراحی می کنند که ناقص الخلقه می شود. اما نویسندگان بی نام و نشان، راحت تر از سد سانسور می گذرند. از طرف دیگر، گاهی این انتشاراتی های مشهور سلبریتی وار ، خودشان بر اساس پیش داوری های ایدئولوژیک خودشان یا مردم-آزاری شان، هزار بلا برسر نویسنده ها و نوشته های آنها می آورند و تقصیر را بر گردن وزارت ارشاد می اندازند. من با انتشاراتی های ایران زیاد سر و کله نزده ام ولی تا جایی که شنیده ام برخی از آن مشهورهایشان در گند-اخلاقی و نوچه پروری و مردم آزاری شبیه همین پیشکسوتان جامعه فیزیک و جامعه فلسفه و علوم انسانی خودمان، هستند (خدا نصیب گرگ بیابانشان هم نکناد)!


با همه این ها هم اکنون کتاب های خیلی ارزشمندی هم هستند که مجوز می گیرند و  وارد بازار کتاب می شوند.  در این مورد باز هم خواهم نوشت. رمان هایی را معرفی خواهم کرد. بعد هم خواهم نوشت که این رمان ها دست در دست هم و در کنار هم چه کار عظیمی برای جامعه انجام می دهند. حیف که جامعه از پتانسیل آنها به اندازه لازم بهره نمی گیرد.

رمان های ارزشمندی که معرفی خواهم کرد نه نویسنده خیلی مشهوری دارند نه انتشاراتی سلبریتی واری.  جوایز ادبی هم درو نکرده اند. اما خیلی حرف برای گفتن دارند.

رمان های نویسنده های نه چندان مشهور وانتشاراتی های کم نشان را بخرید و حمایت کنید تا رشد کنند. علاوه بر جنبه کمک، این نفع را هم دارد که نوشته هایشان کمتر از سانسور وزارت ارشاد (و نیز نویسنده-آزاری معمول انتشاراتی های سلبریتی-وار) آسیب دیده اند.

---------


یکی دیگر از دلایل کم علاقگی مردم ما به کتاب خوانی -علی رغم نیازهای مبرمی  که امروزه رمان خوانی می تواند از آنها مرتفع سازد-  جریانی است که نویسندگان مشهور نسل های قبل ساختند و کتاب خوانی را تبدیل به یک امر بغرنج و دست نیافتنی برای عوام  کردند.  مثال می زنم: وقتی کتاب کلیدر دولت آبادی منتشر شد خیلی ها با علاقه آن کتاب را می خواندند. یادم هست در فرزانگان تبریز،چند نفر از همکلاسی ها دایم در مورد این کتاب با هم حرف می زدند. اما واکنش جامعه ادبی چه بود؟ هوشنگ گلشیری شروع کرد به تحقیر این کتاب و خوانندگانش! 

یادم هست همان همکلاسی ها که در دبیرستان برای لذت کتاب کلیدر را خوانده بودند و نقل می کردند، ده سال پیش که «خانم دکتر» شده بودند از هم می پرسیدند که یک کتاب باکلاس معرفی کنید تا بخوانیم. یعنی رمان را برای لذتش نمی خواستند بلکه برای پز باکلاسی اش می خواستند. کتاب های باکلاس اون موقع ترجمه اروین یالوم بود که به نظر من خسته کننده  آمدو هیچ نیاز فکری من را جواب نمی داد. من نتوانستم با نوشته های اروین یالوم ارتباط بگیرم. اما نوشته های دولت آبادی برایم ملموس بود. بسیار از نوشته های او در مورد طبقه کارگری و همچنین فرهنگ مردم خراسان و اقلیم آن آموخته ام

طبعا عموم مردم ایران آن قدر مشغله فکری دارند و آن قدرگرفتارند که برای با کلاس دیدن شدن سراغ کتاب نخواهند رفت.

رمان خواندن کار پیچیده و بغرنجی نیست! کتاب را در دست می گیری و میخوانی. اگر خواندن آن لذت بخش باشد ادامه می دهی. اگر چیزی هم از ان بیاموزی که دیگه بهتر. برای کلاس گذاشتن نیست. برای این هست که برخی خلاها را در زندگی تو پر کند. از جمله خلا لذت و تخیل.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شاخه بانوان انجمن فیزیک ایران

+0 به یه ن

از سال ۱۳۹۳، انجمن فیزیک ایران، شاخه ای دارد که به عنوان «شاخه بانوان انجمن فیزیک ایران.» این شاخه اساسنامه  مختص خود دارد (ذیل اساسنامه اصلی انجمن فیزیک). 

اگر خواستید در این باره در این لینک بخوانید.

سال آینده (۱۴۰۵) انتخابات دوره بعدی کمیته شاخه بانوان سال آینده برگزار خواهد شد.

سئوالی از شما دارم: به نظر شما در سال ۱۴۰۴ چه خلایی وجود دارد که احیانا دوره بعدی شاخه بانوان انجمن فیزیک می تواند پر کند؟ کاری به عملکرد شاخه در ۱۱ سال گذشته ندارم.  سئوالم این هست: آیا به نظر شما خلایی هست که این شاخه بتواند پر کند!؟ نیازی هست که این شاخه بتواند پاسخ دهد؟

به نظر من، علی الاصول شاخه بانوان انجمن فیزیک می تواند به اعضای این شاخه هویت جمعی ای دهد که افراد تحت لوای این هویت جمعی فعالیت های خود را بازتعریف کنند.  البته در این ۱۱ سال چنین هویت جمعی شکل نگرفته است و اگر هم به صورت خیلی کم رنگ شکل گرفته از تلاش های فردی خانم های فیزیکدان ایرانی بوده است نه نتیجه فعالیت های این شاخه.

اگر در تعریف هویت زنان فیزیک دان ایرانی ، عنصر «زن فیزیکدان متکی به خود و احیانا متکی به همین شاخه»  قوی باشد دربرابر مشکلات فکری و عاطفی بسیار قوی تر می شوند. در برابر خیل افراد خودشیفته دور وبر، می توانند خود را حفظ کنند. در ناملایماتی نظیر طلاق و.... می توانند قوی تر بایستند و نشکنند. اگر این هویت جمعی به آنها چنین قدرتی دهد می ارزد که برای این هویت جمعی تلاش کنند. اولین  و بدیهی ترین شکل تلاش هم این هست که فیزیکدانان کوشاتر و فعال تری بشوند. به این ترتیب علم فیزیک، نفع می برد. از طریق این شاخه ، فیزیک می تواند به این دسته از فیزیکدانان هویت جمعی دهد و آنها را قوی سازد.  در مقابل، در سایه تلاش آنها علم فیزیک در ایران،  رشد می کند.

شاید بپرسید «عنصر زن بودن» این وسط چه کاره هست؟ همین را در مورد مردان هم می توان گفت. البته که چنین هست. در واقع کل انجمن فیزیک با اعضای خود، چه زن و چه مرد چنین بده و بستانی دارد. اما شاخه بانوان این وسط چرا باید به طور ویژه به این موضوع بپردازد؟ برای این که متاسفانه جو جامعه فیزیک ایران به دلیل خلق و خوی خاص پیشکسوتان به طرز خارج از اندازه مردسالارانه و شووینیست هست. 

آن هم مردسالاری به بدترین و نازل ترین شکل آن.  شکل مردسالاری که توسط مردان پیشکسوت جامعه فیزیک ایران در این جمع تزریق شده است  به حدی نازل هست که اگر شما آن را به مردی از جمع های دیگر همین ایران خودمان توصیف کنید -چه این مرد خود را سنتی بداند چه خود را امروزی و طرفدار برابری زن ومرد بداند- حالش بد می شود و می گوید  ما هم مردسالاری در دور وبر داریم اما نه دیگه تا این حد نازل و سطح پایین!

مثال می زنم: اگر یک خانم مهندس جوان برای کارآموزی به کارگاه مهندسی رود، آقای مهندس اعظم این جمع در کنار مهندسان جوان تر و کارگران چنان با او به احترام رفتار خواهد کرد  وچنان غلیظ به او خانم مهندس خواهد گفت که تک تک آن مردان جوان گوشی دستشان بیاید که جز به احترام حق ندارند با ان خانم مهندس جوان رفتار کنند. تمام آتوریته مردانه اش را می گذارد پشت این خانم مهندس جوان. این هنجار و نرم جامعه «مردسالار» مهندسی است.

مقایسه کنید با رفتاری که پیشکسوتان ما کرده اند و می کنند. وقتی زن فیزیک دان جوانی وارد جمع می شود عملا مردان پیشکسوت به حوان تر ها سیگنال می دادند که روزگارش را سیاه کنید مگر آن که کاملا تابع فرامین او باشد.

برای یک زن فیزیکدان متکی به خود دوام در این محیط سخت هست. جو شوینیست مردانه موجود در جامعه فیزیک ایران دایم می خواهند به او القا کند که  تو جزو مهم ها نیستی. مهم ها همان نوچه های بهمان پیشکسوت هستند. این جو یک مقدار در ۵-۶ سال اخیر تعدیل شده اند. یک مقدار به خاطر بازنشستگی نسل قبل. اما نسل جدیدی از نوچه پروران سربراورده اند که کاریزمای نسل قبل ندارند اما در مرام و معرفت از آنها هم نازل ترند. اون قبلی ها هر ایرادی که داشتند دست کم اعیان صفت بودند. این جدیدها گدا صفت هم هستند! در چنین جوی شاخه بانوان  (علی الاصول) می تواند خلایی را پر کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ما سرمایه دار نمی خواهیم بشیم اما مملکت سرمایه دار لازم دارد.

+0 به یه ن

من در این نوشته تاکید کردم که  اونهایی که به واقع قابلیت حل مسئله بالا دارند و بدشانسی خیلی خاص نمی آورند می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اما عملکرد بد مسئولان کشور جای خود. چهار شاهد بر بدی مسئولان  را  در پست بعدی می آورم. البته شواهد بدی آنها بسیارند. من اینجا فقط به چهار مورد که به بحث من مربوطند می پردازم. 

1) خیلی از این بدشانسی های ویژه که گفتم  ناشی از عملکرد بد مسئولان هست.  خود بهتر می دانید که آمار بالای سرطان و بیماری های دیگر و سوانح ویرانگر نتیجه مستقیم عملکرد مسئولان است.

2) عزیزی همشهری که الان در ترکیه هست به من نوشت که در ۹۹ درصد موارد، موقعیت های دانشگاهی  در ایران نصیب متملقان و پاپوش دوزان و ریاکاران مذهبی می شود. ۹۹ درصد برآورد بالایی است ولی به نظرم --بسته به دانشگاه-- ۲۰ تا ۷۰ درصد موقعیت ها را این دسته از افراد اشغال نموده اند. در دانشگاه های برتر طبعا درصدشان کمتر است اما در دانشگاه های ضعیف تر بیشتر. اگر مملکت خوب اداره می شد موقعیت های دانشگاهی با این دسته نفله نمی شد و جا برای بقیه باز می شد. این افراد فقط جای بقیه را نمی گیرند. روزگار همکاران  و دانشجویان را هم سیاه می کنند و جو را مسموم می سازند. در استنفورد این قبیل آدم ها را نمی شد یافت! صفر درصد بودند. به عبارت دیگر، سیستم امتیاز دهی آنها را طرد می کرد نه آن که برصدر و روی کله بقیه بنشاند.

3) در کشور قرار نیست همه مردم قابلیت حل مسئله در حد یک پژوهشگر فیزیک یا ریاضی درجه یک داشته باشند. وضعیت کشور باید طوری باشد که یک نفر با هوش زیر متوسط هم بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اگر چنین وضعیتی نیست تقصیر مسئولان کشور است و بس! 

4) قرار نیست هرکه هوش و قابلیت حل مسئله بالا دارد حتما پژوهشگر ریاضی یا فیزیک انرژی های بالا شود و بعد هم به  یک کیلو آجیل سر سفره هفت سین خوش باشد!  ما به این خوشیم ولی قابل درک هست که عده ای بلندپروازی های مالی و مادی بیش از این داشته باشند. می خواهند همچون بیل گیتش  و ایلان ماسک و.... پیشرفت کنند. یا دست کم در حد همین میلیاردرهای کشور همسایه مان ترکیه  (کوچ و سابانجی) پیشرفت کنند. یا حداقل  در حد همان میلیاردر های زمان شاه --که با ناجوانمردی اموالشان را بعد از انقلاب مصادره کردند  (مثل خسروشاهی ها، قند چی و...) یا ناجوانمردانه تر توسط گروهک های تروریست ترور شدند (مثل فاتح یزدی)--پیشرفت کنند. اما وضعیت کسب و کار که مسئولان به وجود آورده اند بال و پرشان را می شکند و جلوی پروازشان را می گیرد.

در ترکیه  در صد سال اخیر میلیاردرهایشان را نکشتندو فراری ندادند. به آنها پروبال دادند که کارخانه و دانشگاه و موزه بسازند و به صنعت و. علم و هنرو حفظ آثار تاریخی کمک کنند. همان طوری که می دانید در ترکیه دانشگاه و موزه و.... به اسم و با فاند کوچ و سابانجی هست. درمورد آمریکا صحبت نمی کنم. در همین ترکیه هم باز سقف پرواز برای یک بلند پرواز بسی بلند تر از ایران است. حالا درسته ما خودمان دلمان به یک ظرف آجیل سر سفره هفت سین هم خوشه اما بدمان نمی آید که کشورمان میلیاردری داشت که دانشگاهی مثل دانشگاه سابانجی و کوچ  می ساخت و ما هم پست داک هایمان برای استخدام اونجا می فرستادیم. یا موزه ای می ساخت که  روز تعطیل به آن سرمی زدیم. از میلیاردر اختلاسگر از این خیرها نمی رسه. یک زمانی (نیمه اول دهه نود) به شدت برای بنیاد کودک دنبال کفیل بودم. یکی از عزیزان به عنوان داستان سرایی گفت که بهمان آشنایش خودش را «وصل» کرده و یک شبه به ثروت افسانه ای رسیده. یک لحظه وسوسه شدم او را دعوت کنم که کفیل بنیاد کودک شود اما دقیقه ای بیش طول نکشید که  منصرف شدم. نه به خاطر این که نگاهی ماورایی در مورد نان حرام در سفره در این دنیا  داشته باشم. خود این جانورها یک عمر می چاپند و می خورند  ولی برعکس قصه ها، هیچ اتفاق بد خاصی هم برای آنها -دست کم در این دنیا (من از دنیای بعدی خبر ندارم) نمی افته! بلکه به این علت  که فکر کردم او از همین کمکش به بنیاد کودک هم جهت سفید نمایی خود سواستفاده خواهد کرد .  من دلم نیامد بچه های  معصوم بنیاد کودک و خانواده رنج دیده‌آنها آلت کسی باشد که با «وصل شدن» میلیاردر شده.


در بالا، اشاره کردم که سرمایه دار ی به نام فاتح یزدی که کارخانه داری  در کرج بود به طرز ناجوانمردانه ای   توسط گروهک های چپ ترور شد. دیدم  انصاف نیست که به ترور او اشاره کنم اما به کشته شدن ناجوانمردانه  سه تن از کارگران او اشاره نکنم. اونجا صحبتم سر ظلم به سرمایه داران و تبعات منفی اش برای اقتصاد کشور بود. برای همین تنها به ترور سرمایه دار اشاره کردم. والا جان انسان ارزشمند است چه کارگر باشد چه کارفرما. اما نکته در اینجاست که  آن سه کارگر را کارفرمایشان نکشته بود.  آقای فاتح مثل یک پدر، از کشته شدن آنها افسرده شده بود و غصه خورده بود !  آنها را نیروهای  به اصطلاح امنیتی شاه در جریان اعتراضات کارگری  کشته بودند. نمی دانم چرا در کشور ما نیروهای امنیتی به جای ایجاد امنیت جان شهروندان را می گیرند و با این کار در دل عده ای کینه علیه عده دیگر می کارند و چرخه خشونت را ایجاد می کنند. اسمشان را هم می ذارند نیروی امنیت! «اسم کچل را می ذارند زلف علی!» کارگر حق دارد اعتراض  کند و مطالبه نماید. کارفرما مطابق قانون موظف هست که به برخی مطالباتش  نظیر مینمم دستمزد و   شرایط ایمنی کار رسیدگی کند. اما گاه مطالبات کارگری ورای این مینیمم هست و شاید از عهده کارفرما خارج باشد یا کارفرما چنین حس کند که مطالبه شان لوس بازی است . به خصوص اگر قانون، کارفرما را موظف نکرده باشد که  آن مطالبه را  جوابگو باشد.  نه کارفرما را برای پاسخ ندادن به  این مطالبات می توان کشت و نه کارگری را که مطالبه ای دارد -ولو مطالبه ای از روی زیاده خواهی یا درک نکردن شرایط سخت کارفرما. فوقش   مطالبه را گوش نمی کنند. تا جایی که در تاریخ ثبت شده اتفاقا آقای فاتح یزدی سعی می کرد مطالبات به-حق کارگران را  اجابت کند. منتهی  رسم روزگار این هست که وقتی مطالبه به-حق را  اجابت کردی توقعات بالا می رود و مطالبات لوکس تر مطرح می شود. بخشی از  مطالبات را آقای  فاتح نخواسته بود یا نتوانسته بود که اجابت کند. اونها هم  تظاهرات راه انداخته بودند. بعدش  نیروهای امنیتی حکومت اومده بودند و تیراندازی کرده بودند و سه کارگر هم متاسفانه کشته شده بودند. از قرار معلوم از این سرکوب آقای فاتح خبر نداشت. یعنی  تقصیری نداشت. بعد نیروهای چپ کاسه کوزه ها را بر سر سرمایه دار شکسته بودند و او را دو سال بعد ترور کرده بودند.   خوشبختانه آن گونه چپگرایی  در کشور ما دیگر  جذابیتی ندارد. اما متاسفانه جریانی نسبتا قوی هست که  نیروهای به اصطلاح امنیتی  دوران شاه را تطهیر می نماید. نه جانم! تطهیر شدنی نیست!  کارگر معترض را نباید کشت!   ولو این که اعتراضش نابجا باشد! از گذشته به حال باز گردیم:  الان اقشار مختلف از نانوا گرفته تا کامیونداران در حال اعتراض هستند. این اعتراض حق آنهاست.  جان و سلامت معترضان نباید تهدید شود. اعتراض صنفی از حقوق قانونی شهروندان هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بایگانی

+0 به یه ن

در دبستان یک همکلاسی داشتم که فامیلی اش راکد بود. من اولش فکر می کردم راکت هست! بزرگ شدیم و بعد از سال ها روزی با هم رستوران رفتیم. پرسیدم این فامیلی تو در بچگی برای من سئوال بود جریانش چه بود. گفت در زمان قاجار جد من مسئول بایگانی پرونده های راکد قضایی بود. برای همین به همین نام شناخته می شد و وقتی شناسنامه گرفتند این نام را انتخاب کردند. خیلی تعجب کردم چون به ما گفته بودند تا رضا شاه (اون هم نه داور بلکه رضا شاه) ایران تشکیلات قضایی نداشت. کمی پرس و جو کردم و دیدم نه تنها داشت بلکه اون قدر هم قدمت داشت که نیاز به کارمندی داشته باشد که پرونده های راکد را بایگانی کند!


در تشکیلات دیوانسالاری و بروکراسی، مفهوم بایگانی نسبتا مفهوم پیشرفته ای است. سیستم اداری از یک مقداری باید پیشرفته تر باشد که بایگانی موضوعیت پیدا کند. با توجه به سمپاشی هایی که علیه دوران قاجار نموده اند برای من  تعجب برانگیز بود  در همان زمان قاجار هم سیستم بایگانی داشته اند. یک کارمند هم برایش بوده. خیلی حرف هست ها! یعنی در زمانی که ما گمان می کنیم ملت عموما بیسواد بوده اند یک نفر باسواد را استخدام کرده اند که کار تخصصی اش بایگانی کردن بوده است. در سیستم بدوی تر اصلا نمی فهمند بایگانی چه اهمیتی دارد.  خیلی از نهادهای موازی که در سی چهل سال اخیر ایجاد کرده اند علی رغم ظاهر مدرنش، مفهوما بدوی است. اگر مسئولیت اداری در این نهادها داشته باشید باید بجنگید تا ایجاد بایگانی را به رئیس خود بقبولانید. روسا، در این نهادهای موازی عموما نمی خواهند بایگانی باشد . نمی خواهند تاریخچه پرونده ها و  مصوبات ثبت گردد. چرا؟ چون می خواهند دست شان باز باشد تا بنا به هوی و هوس آنی خود تصمیم ها را تغییر دهند. سیستم بایگانی و نگاه داری تاریخچه دست و پایشان را تا حدی می بندد. برایم جالب بود که جد دوست  عزیز دبستانی در دوران قاجار لزوم و اهمیت ایجاد بایگانی پرونده راکد را  درک کرده. از آن جالب تر این که  رییس او در دوران قاجار نه تنها  به خاطر این ابتکار عمل و نوآوری وی، او را آزار واذیت نکرده بلکه به او میدان داده که ایده خود را عملی نماید.  در نهادهای موازی که در سی چهل  سال اخیر در کشور بنا نهاده اند به ندرت چنین رئیسی  بتوان یافت. رییس تیپیکال نهادهای سی چهل ساله اخیر در ایران اگر ببیند که مدیر میانی زیر دست او ابتکار عملی از این قبیل دارد- آن هم ابتکار عملی که دست و پای او را خواهد بست- روزگارش را سیاه می کند. برخی صراحتا او را می کوبند برخی هم به ظاهر تشویقی می کنند اما به نوچه هایشان اشارت می کنند که بعدا بلایی  بر سر این مدیر میانی مبتکر بیاورید که مرغان هوا به حالش گریه کنند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندر حکایت جذب هیئت علمی

+0 به یه ن

این روزها دانشکده ها مشغول جذب هیئت علمی هستند. تا چند سال پیش، گمان می کردم مطالعه رزومه برای انتخاب کافی است. اشتباه می کردم ! شما را به جان هر که دوست دارید، مراقب باشید تا افراد متوهم، خودشیفته، مظلوم نما، غرولندکن، دورو، نقاب بر چهره، ضعیف کش، متملق و..... را به عنوان هیئت علمی استخدام نکنید.

اگر ما در پژوهشگاه اشتباه کنیم و  این قبیل افراد را استخدام کنیم  چوبش را فقط خودمان می خوریم ).

اگر شما در دانشگاه چنین استخدام اشتباهی کنید- علاوه بر این که خودتان چوبش را می خورید- صدها دانشجو که با هزار امید پا به دانشگاه می گذارند ضربه ها می خورند و عقده ای های نسل بعد را تشکیل می دهند و چرخه را ادامه می دهند. به خاطر آن دانشجوی معصوم که با هزار امید وارد دانشگاه شده، مراقب باشید که فرد آزارگر و دورو ویا خودشیفته یا افسردگی-گستر یا .... را استخدام ننمایید. والا از همان دانشجوی معصوم ظرف چند سال یک هیولا خواهید ساخت بدتر از قبلی ها.

-----------

در شاخه فیزیک ذرات و انرژی های بالا، هم اکنون حدود ده بیست پست داک خیلی خوب هستند که تا دو سه سال آینده برای جذب به عنوان هیئت علمی در دانشگاه های کشور اقدام خواهند کرد. من درمورد کل کشور و کل رشته ها حرف نمی زنم. در مورد همین چند نفر سخن می گویم. ظرفیت جذب دانشگاه های برتر کشور در این شاخه هم همین حدود هست.  اگر در جذب هیئت علمی یک مقدار تامل کنید این پست داک های خوب را می توانید جذب نمایید.  افرادی که در ذهن دارم چه از لحاظ پژوهشی (سخت کوشی در پژوهش، استقلال در پژوهش، نو آوری در پژوهش، دقت نظر و پرهیز از هرگونه «سمبلکاری»)، چه از نظر مسئولیت پذیری در انجام دادن کارهای علمی-اجرایی، چه از نظر قابلیت تدریس و انگیزه بخشی به دانشجو و چه از نظر هوش ریاضی و شهود فیزیکی امتحان پس داده اند.

حضور هرکدام از آنها  در هر دانشکده ای موجب غنای آن خواهد شد.

هر کاری که به این افراد  سپرده ایم -چه کار پژوهشی، چه کار علمی-اجرایی- بدون هیچ گونه بهانه گیری یا کج خلقی به بهترین نحو و چندین مرتبه بهتر از آن چه که انتظار داشتیم انجام داده اند. 

باز هم تاکید می کنم در مورد کل کشور و کل دانشگاه ها و همه رشته ها نمی گویم. در مورد ده بیست نفر خاص صحبت می کنم. ده بیست نفر در میان حدود نود میلیون نفر در بحث های مرجع رسانه ای  مطرح نمی شوند  اما موضوع بحث من هستند! 

وقتی رسانه ها می گویند «همه» نخبه ها می روند منظورشان از نخبه ها، کل فارغ التحصیلان  ۲۰-۳۰ دانشگاه برتر کشور  در کلیه دانشکده ها هستند ومنظورشان از «همه» تلویحا حدود سه چهارم   تا چهار پنجم آنهاست. من دارم در مورد کمتر از حتی یک درصد همین نخبه ها  آن هم تنها  در رشته فیزیک  سخن می گویم نه درمورد  بقیه.

وقتی به مسئله جذب هیئت علمی در پنج شش دانشگاه برتر کشور (شریف، تهران، شهید بهشتی، تحصیلات تکمیلی زنجان و... ) می رسیم  همین ۲۰-۳۰نفر مهم ترین هستند. این دانشگاه ها قرار نیست میلیون ها نفر جویای کار را استخدام کنند. حداکثر ده بیست نفر در چند سال آینده در رشته فیزیک استخدام خواهند کرد. تمرکز من روی این افراد هست و این دانشکده ها. 

شاید برای عموم جامعه این سئوال لاینحل بنماید که این افراد با چنین پتانسیلی چرا می خواهند در ایران بمانند؟ دلیل آن به روحیات و ویژگی های اخلاقی خاص افراد در این سطح  هوشی و این سطح علمی-پژوهشی باز می گردد. اولا درونگرا هستند و به جای تبعیت از موج های مهاجرت و نظیر آن، بر اساس شرایط  و روحیات خود  برای زندگی خود  تصمیم می سازند. ثانیا، آن قدر از نظر علمی هوشی بالا هستند و اعتماد به نفس دارند که به قضاوت مردم (مبنی بر این که چون مهاجرت ننموده لابد از همتایش که مهاجرت کرده پایین تر است) وقعی نمی نهند. ثالثا، قابلیت بالای  حل مسئله در این قبیل افراد آنها را قادر می سازد که از عهده حل مسایل زندگی شخصی بهتر از یک شهروند با قابلیت ریاضی  و تحلیل  در حد متوسط  برآیند. درنتیجه برای اداره امورات  معمول زندگی، مهاجرت را تنها راه حل نمی دانند و راه های جایگزین هم می اندیشند و آنها را می یابند.  به طور واقعی (نه نمایشی)، قدرت تحلیل مسایل و حل مسئله بالایی دارند و در این کار معمولا موفق می شوند. شاید یک عده بر من خرده بگیرند و کلیشه پولدار شدن «تنبل کلاس» و بدبخت شدن شاگرد درسخوان کلاس را یادآوری نمایند. این کلیشه هم از آن کلیشه هایی است که نویسنده های چپگرای دهه چهل جا انداخته اند و مقلدان آنها در نسل بعد هم بدون این که با بازخورد گرفتن از واقعیت، تصویر خود را بازسازی کنند همان کلیشه را طوطی وار تکرار کردند. من نمی گم کسی که قابلیت حل مسئله بالا دارد لزوما میلیاردر می شود (آن هم در کشوری که میلیاردرهای امروزینش امثال بابک زنجانی و آقازاده های مربوطه هستند!). عرض کردم گلیم خود را از آب بیرون می کشند.


در نوشته بعدی بیشتر در این باره توضیح می دهم.


-----------


در نسل خود ما و نسل اندکی بعد از ما که اکنون سن بالای ۴۰ دارند، طیفی که قابلیت حل مسئله خوب داشتند عموما گلیم خودشان را از آب بیرون کشیدند. الان دیگه اون قدر دست شان به دهنشان می رسد که نه تنها خود و خانواده خود را اداره کنند بلکه دست یکی دیگه را هم به نوعی بگیرند. همین کافی است دیگه! برای ما ها همین کافی است. نمی خواستیم که بابک زنجانی بشویم.!  اما می خواستیم وقتی از سن ۴۰ گذشتیم، آشیانه ای داشته باشیم و بدون این که به ما فشار بیاید هر سال چکاپ برویم و عینک دودید  بخریم و شب عید بتوانیم به بچه های فامیل عیدی دهیم  و سر هفت سین هم یک کیلو آجیل بذاریم و.... در این حد داریم! همان که سهراب گفت: «روزگارم بد نیست،  تکه نانی دارم، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی.»

بودند کسانی که به ظاهر «قابلیت حل مسئله» هم داشتند اما باز هم نتوانستند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. ولی جز اقلیتی که بدشانسی خیلی خاصی آوردند (مثلا خود یا عزیزانشان با یک بیماری یا تصادف ویرانگر ویژه روبه رو شدند) اگر نیک بنگری بقیه قابلیت حل مسئله نداشتند بلکه ادایش را در می آوردند. چند مورد از این تیپ ها را در زیر توضیح می دهم:

1) اونهایی که با خودشان فیلم بازی کردند که مادیات برایشان مهم نیست و دنبال پس انداز  و تبدیل به موقع به هارد کارنسی (طلا و ملک).... نرفتند اما بعد از ۴۰ سالگی فغان برآوردند و از دنیا طلبکار شدند که چرا تنبل کلاس از من -که نابغه کلاس بودم- جلو زد؟! نیک که بنگری  اگر قابلیت حل مسئله داشتند از همان ۲۰ سالگی هم می فهمیدند که بعد از ۴۰ سالگی که انرژی جوانی تخلیه می شود دستشان باید به دهنش برسد والا به آنها فشار خواهد آمد.  دنبال پس انداز و... نرفتند نه به خاطر این که به مادیات بی اعتنا بودند بلکه چون بلد نبودند. برعکس ادعایشان آن قدر حل مسئله بلد نبودند که بدانند در کشوری با این سطح تورم و افزایش پله ای قیمت ملک، نباید نقد ریالی نگاه داشت.

2) مردانی که هارت و پورت مردسالارانه راه انداختند و خود را از مشورت اقتصادی با شریک زندگی خود محروم ساختند. اینها هم در واقع قابلیت حل مسئله خوبی نداشتند. والا می فهمیدند که از قابلیت های ویژه همسر خود در امر اقتصاد خانواده می بایست بهره ببرند.

3) اونهایی که ادای خوب مسئله  حل کردن را با پرداختن به جزییات کم اهمیت  -که به ذهن بقیه نمی رسد-در می آوردند.  اون قدر در کشف و پرداختن به جزییات کم اهمیت  غرق می شوند که مسایل اساسی تر در مسئله را می ذارند کنار. یک حل کننده متبحر مسئله، اول از همه باید برآوردی از اهمیت هر فاکتور داشته باشد نه آن که هنرش این باشد جزئیات بی اهمیتی  را که دیگران به آن نپرداخته اند لیست کند!!! (در سریال بیگ بنگ، شلدون هم به این قبیل جزییات می پرداخت. کسی با ویژگی او در واقعیت به درجه نوبل نمی رسد. بعد از مدتی خرد می شود. سریال پیام غلط می داد.) .معمولا این افراد  به مسایل حقوقی هم گیر می دهند و با خواندن چند متن قانونی خود را وکیل اعظم اعلام می کنند (در برخی اپیزودها شلدون هم چنین کرد!). حال آن که درک نمی کنند یک چیزی داریم به نام روح قانون، چیز مهمتری داریم به نام عرف ووووووووو. یک وکیل خوب اینها را می شناسد اما کسی که ادایش را در می آورد  نه تنها نمی شناسد بلکه ناآشنایی اش را متوهمانه باشکوه می داند . (مثل همان شلدون!)

4) یک مدل برعکسش هم هست که طرف فکر می کند چون خیلی زرنگ هست با یک روش هوشمندانه انچنانی (اغلب خلاف) یک شبه به همه چیز می رسد. اما گند می زند. خوشبختانه از این جنس افراد ما در جامعه فیزیک زیاد نداریم. اگر روحیه شان چنین بود رشته هایی مثل فیزیک و ریاضی و.... را از ابتدا انتخاب نمی کردند. ولی بین مهندس ها وپزشک ها ووکلا بیشتر پیدا می شوند. در بین فیزیک خوانده ها، متوهمانی از جنس دیگر زیاد داریم.

5) اونهایی که ادای نیوتن را در می آورند. درواقع بهتر است بگویم ادای داستان های نیوتن را. نیوتن واقعی آن گیج و ویجی که به ما گفته اند نبود! اتفاقا خیلی هم حواس جمع بود!


---------

امیدوارم از این حرف من این طور برداشت نشود که وضع مملکت خوب است و مسئولان  خوب عمل کرده اند. من فقط گفتم اونهایی که به واقع قابلیت حل مسئله بالا دارند و بدشانسی خیلی خاص نمی آورند می توانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اما عملکرد بد مسئولان کشور جای خود. چهار شاهد بر بدی مسئولان  را  در پست بعدی می آورم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به دنبال بحث های مطرح شده در مجلس در مورد آموزش زبان مادری در مدارس

+0 به یه ن

در اسفند ماه ۱۴۰۳، در پی بحث هایی که در مجلس و سپس در فضای دانشگاهی آذربایجان و کردستان در مورد آموزش زبان مادری در مدارس در گرفت  طوماری خطاب به رییس جمهور آماده کردم تا سرفرصت، جهت امضا توسط استادان دانشگاه علاقه مند، به طور عمومی در پلتفرم منتشر سازم. بیشتر که فکر کردم دیدم جمع آوری امضا  جهت جلب توجه ریاست جمهور در شرایط کنونی کشور راه به جایی نمی برد. یعنی آن قدر نتیجه ناچیز خواهد بود که ارزش آن را ندارد  که ذهن من درگیر جمع آوری امضا شود. به هر حال من این متن را تهیه کرده ام و آن را  به طور عمومی در پلتفرم هایی که در اختیار دارم، منتشر می کنم . باشد که بحثی و تاملی -به خصوص در جمع های دانشگاهی- برانگیزد.در اسفندماه ۱۴۰۳ دو طومار (یکی توسط استادان دانشگاه در آذربایجان شرقی و دیگری توسط استادان دانشگاه کردستان) خطاب به رئیس جمهور در این باره منتشر شد. در آن دو طومار، تاکید روی مسایل حقوقی آموزش زبان مادری بود. من  در متن زیر تاکید را روی جنبه هایی می گذارم -که هر چند در بین متخصصان علوم تربیتی از زاویه علوم شناختی و نیز ترویجگران علم- بسیار شناخته شده اند اما در میان عموم جامعه و حتی بین فعالان مدنی عرصه حقوق زبانی اقوام، تا حد زیادی مغفول مانده اند.  لطفا در پخش این متن مرا یاری دهید:



با توجه به بحث های طرح شده در مجلس شورای اسلامی در ۸ اسفند سال  ۱۴۰۳در مورد تدریس زبان های محلی و قومی در مدارس، ما جمعی از استادان دانشگاه ها و پژوهشگاه های کشور  مایلیم نکاتی چند را به عرض جناب عالی برسانیم.


۱- اعلام می داریم که خواستار تدریس زبان و ادبیات های قومی و 

محلی در مدارس استان های گوناگون هستیم.

۲- برعکس مطالب مطروحه  توسط نماینده دولت در مجلس، تاکید می نماییم که دانشگاه های کشور نظیر دانشگاه تبریز یا دانشگاه کردستان با همکاری  دانشگاه فرهنگیان می توانند نیروی انسانی لازم برای شروع این طرح به صورت اولیه (پایلوت) را در ظرف زمان دو یا سه ترم فراهم آورند.

۳-بر نقش مهم زبان مادری در ترویج علم و بالا بردن سطح دانش عمومی در مسایلی چون محیط زیست و حفظ میراث فرهنگی و توصیه های بهداشتی و روانشناسی و ایمنی تاکید می ورزیم. آموزش زبان محلی در استان های مختلف، این قبیل فعالیت ها را تسریع و تسهیل خواهد نمود.

۴- تدریس و پاسداشت بخشی از  ادبیات غنی زبان های محلی در مدارس به غنی تر ساختن فرهنگ عمومی ایران کمک شایان خواهد نمود. فرهنگ امروز ایران موزاییکی است از درکنار هم قرار گرفتن این فرهنگ ها.

۵- در پایان، آمادگی خود را  برای  همفکری جهت نگارش طرح  اولیه و سپس گسترش آن و نیز کمک در رفع موانع اجرایی  اعلام می داریم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایل حقوقی در رابطه با پی گیری تخلفات ایمنی در محل کار

+0 به یه ن

متن زیر به قلم حقوقدانی با نام مستعار «امید عدالت» است. خواندن   و به اشتراگ گذاشتن آن را قویا توصیه می نمایم:مسؤولیت حقوقی و کیفری کارمندان و مدیران دولتی و خصوصی در حوادث

==============================

🔸🔸🔸طولانی اما واجب و ضروری🔸🔸🔸

در حقوق اداری ایران (یعنی امور حقوقی سیستم اداری کشور)، اعم از بخش دولتی یا خصوصی، بیشتر امور «حداقل» با دو امضا و باز «حداقل» با مسوولیت دو نفر انجام می‌شود.

در نتیجه هر «فعل» یا «ترک فعل» که مشکل‌ساز باشد و در پی آن تخلف یا جرمی رخ دهد و یا فقط مسوولیتی حقوقی ایجاد کند، اصطلاحاً پای حداقل دو نفر گیر خواهد بود:

۱- کارشناس یا عامل مستقیم یا کسی که شخصا مرتکب فعل یا ترک فعل شده

۲- مدیر یا مدیران ارشد که از باب نظارت یا اجازه و یا صدور دستور لازم و ضروری کوتاهی یا اشتباه کردند و مرتکب «قصور یعنی کوتاهی غیر عمد» یا مرتکب «تقصیر» (عمد) شده‌اند.

🔰مثال:

1️⃣ تمام اسناد بانکی مثلا چک‌های بانکی در ادارات دولتی با امضای مدیرمالی و مدیر ارشد صادر می‌شود.

اگر اختلاسی صورت گیرد، مدیرمالی از باب ارتکاب «فعل» و مدیر ارشد سازمان لااقل از باب کوتاهی در نظارت محاکمه خواهند شد.

2️⃣ در مطالب منتشره در رسانه‌ها، خبرنگار یا نویسنده مطلب خلاف از باب ارتکاب جرم و مدیرمسوول از باب کوتاهی در نظارت مجرم هستند و مجازات می‌شوند.

3️⃣ در وام پرداختی بانک‌ها به مشتری (اگر وام خلاف باشد)، مسوول اعتبارات شعبه بانک از باب ارتکاب و به اصطلاح «مباشرت» و رییس شعبه بانک حداقل از باب قصور در نظارت قابل تعقیب هستند.

‼️ می‌بینیم که در بیشتر موارد نقش مدیر ارشد کمرنگ‌تر است و کارشناس یا کارمند مسوول امر، به عنوان خاطی شناخته می‌شود. اما...

✅نکته:

گاهی کارمند یا مسوول مستقیم در موضوعی، تصمیم دارد به وظیفه خود عمل کند و کوتاهی نکند

اما مدیر ارشد او‌ در سازمان کوتاهی یا مخالفت می‌کند.

مثلا به بهانه کمبود بودجه و اعتبار از هزینه‌کرد در امور ضروری و حیاتی و گاه مرتبط با ایمنی در سازمان خودداری می‌کند. فرض کنید کپسول‌های آتش‌نشانی سازمان را شارژ نمی‌کند و کارمند مسوول ایمنی بارها این موضوع را تذکر می‌دهد. اما کو گوش شنوا!

حال اگر آتش‌سوزی رخ دهد و‌ کپسول‌ها شارژ نباشند چه کسی باید مواخذه شود؟ و کارمند چگونه ثابت کند که به مقام بالاتر هشدار داده بود؟

🔸تازه کارمند یا کارشناس نمی‌تواند شمشیر را از رو ببندد و به مقامات بالاتر از مدیر بلافصل خود مراجعه کند. چون ممکن است مورد خشم و غضب مدیر خود واقع شود. گاهی هم مدیران ارشد هوای کارمند گزارش دهنده را ندارند و به اصطلاح او را می‌فروشند و کارمند وظیفه شناس قربانی می‌شود...

در این موارد چاره چیست؟

1️⃣ هشدار «کتبی» متعدد و تکراری اما با لحن محترمانه به مدیر ارشد و یادآوری عواقب و خطرات قانونی فعل یا ترک فعل ارتکابی

این مکاتبات حتما باید مثلا در دبیرخانه سازمان ثبت شده و تصویر ثبت شده آن (با مهر و شماره دبیرخانه) را برای روز مبادا نگه دارید.

2️⃣ در موسسات و شرکت‌های خصوصی کوچک که سیستم ثبت و دبیرخانه ندارد یا حاضر نیستند به شما رسید و شماره بدهند، بهتر است موضوع را طی پیامک یا چت در پیام‌رسان‌های معتبر مثل واتساپ (غیر از تلگرام) و ترجیحا پیام‌رسان‌های داخلی مثل ایتا که سابقه آن در صورت بروز اختلاف و حذف پیام هم قابل استعلام است، به مدیر خود یا مدیر ارشد چندین بار یاداوری کنید.

مثلا:

مدیر محترم...

با سلام و احترام

همان‌طور که مطلعید و بارها از طرف سازمان آتش‌نشانی به شرکت / سازمان / اداره تذکر و اخطار داده شده، تاسیسات شوفاژ و‌موتورخانه فاقد ایمنی و استاندارد بوده و احتمال بروز حادثه و شاید فاجعه بسیار قوی است.

لذا تقاضا دارد برای جلوگیری از هرگونه اتفاق ناخوشایند که می‌تواند مسوولیت حقوقی و کیفری برای آن مدیریت محترم ایجاد کند، دستور فوری اقدامات زیر را صادر فرمایید:

۱- ......

۲- .....

۳- .....

🔸اگر احساس می‌کنید که شرایط اداری مساعد است، رونوشت نامه را به مدیران بالاتر هم ارسال کنید.

🔸حتی اگر احساس خطر شدیدتری می‌کنید، نامه یا ایمیل یا بدون امضا و ناشناس به مدیران بالاتر سازمان ارسال کنید (اما سابقه و نسخه کاملا مشابه آن را نزد خود نگه دارید)

🛑و در نهایت اگر موضوع آن‌چنان حاد و خطرناک است، رودربایستی را کنار بگذازید و علنا و مکررا به مقامات بالاتر سازمان هشدار کتبی و ثبت شده بدهید و سوابق آن را نگهداری کنید...

مثلا در مورد نامه نمونه‌ی بالا، یک رونوشت هم به سازمان آتش‌نشانی ارسال کنید (و در دبیرخانه آتش نشانی ثبت کنید) تا آن‌ها هم بدانند شما به وظیفه مستقیم خود عمل کردید و مدیران بالادست شما در صورت بروز حادثه مقصرند!

===========================

🆘اما در صورت بروز حادثه، طبیعتا از این اشخاص باید شکایت کرد:

۱- شخصیت حقوقی سازمان (حتما حتما مورد شکایت واقع شود)

۲- بالاترین مدیر و مقام مستقر در سازمان

۳- ترجیحا یک مقام ارشد و بالاتر در نهاد بالادستی سازمان 

توجه کنیم که هنگام شکایت، ما به دنبال ایادی پایین دست نگردیم و سطح شکایت خود را به کارمندان و مسوولان پایین دست تقلیل ندهیم. اجازه دهیم مقامات بالاتر مورد شکایت در دفاع از خود اگر توانستند تقصیرات را متوجه زیردستان کنند.

تشخیص سهم و میزان مسوولیت عوامل دخیل در حادثه بر عهده مقامات قضایی و کارشناسان رسمی دادگستری مامور از سوی مقام قضایی مذکور خواهد بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

درخواستی از دوستان حقوقدان

+0 به یه ن

 لطفا یک پست در این باره بذارید که اگر در اداره ای یا بیمارستانی یا دانشگاهی -اعم بر دولتی یا خصوصی- به علت عدم پی گیری هشدارهای ایمنی سانحه ای رخ بده و عده ای مصدوم بشوند یا جان خود را ازدست دهند قانونا علیه که می توان شکایت کرد؟ چه کسی در برابر قانون باید پاسخگو باشه؟. فرض کنید مامور بازدید از آتش نشانی موارد هشدار را اعلام کرده ولی ریاست ترتیب اثر نداده و آتش سوزی ای شده و یکی هم جان خود را در اثر آن از دست داده. ولی دم علیه چه کسی می تواند شکایت کند؟ در صورت محکومیت، مجازات در چه حد خواهد بود؟ همان طوری که می دانید صدها مورد از این دست در سطح شهر تهران وجود دارد. لطفا پستی بذارید تا بتوانیم در سطح وسیع همرسانی کنیم. اگر آگاهی عمومی در مورد جنبه حقوقی مسئله بالا بره روسا  کمتر به این امر بی توجهی می کنند.



پاسخ آقای مهندس باغمئشه به پرسش من :من حقوقدان نیستم ولی با تجربه ای که از ۳۰ سال کار مهندسی و ساختمانی دارم وکلی ساخت ساختمان دولتی، تجاری ، و .... مدیریت کرده ام، موارد زیر رو عرض میکنم : اول از همه موضوع طراحی ساختمانه اعم از معماری، ملزومات ایمنی مثل نرده ، حفاظ و ... ، ملزومات آتش نشانی و وو که در طراحی باید طبق استانداردهای موجود در نظر گرفته شود ، دوم اجرای صحیح طرحه که به عهده پیمانکار مربوطه هست و سوم نگهداری از این ملزومات مانند تعمیرات سر وقت و شارژ آتش خاموش کن و ... ، حال اگر حادثه ای رخ دهد ، قضاوت اینکه ایراد در کدام مرحله بوده با توجه به اسناد و مدارک موجود برعهده قاضی میباشد و برخی مواقع حکم قاضی بر اساس درصدی به عوامل یاد شده تعلق می‌گیرد و البته اگر کارفرما یا صاحب ملک هم قصوری داشته باشد از جمله عدم لحاظ مسائل ایمنی در قراردادها و یا عدم نگهداری صحیح ، آن هم درصدی مقصر شناخته می‌شود و البته همه اینها براساس گزارش کارشناسان دادگستری در هر موضوع و بوسیله قاضی تصمیم گیری می‌گردد و هر کس سهم قصور خود را از بابت دیه می‌پردازد و چون این معمولا این جرایم قتل شبه عمد محسوب می‌شود نسبت به شدت جرم رای مربوطه بصورت چند ماه یا سال زندان و پرداخت دیه صادر می‌شود مگر اینکه عمدی در کار باشد. ضمنا از بابت جنبه عمومی جرم هم اگر شکایتی نباشد حکم زندان و جریمه صادر می‌شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پدران مظلوم ما

+0 به یه ن

از زبان بسیاری از دوستان همسن و سالم در تبریز در توصیف پدرشان -به خصوص اگر همنسل پدر من بوده باشند- جمله مشابهی شنیدم «پدر من خیلی مظلومه» یا «خیلی مظلوم بود.» فکرش را که می کنم می بینم همه شان مظلوم بودند.  خیلی زحمت کشیدند که کشور را ساختند. این روزها  نتیجه زحمات پدران ما را به حساب پهلوی ها می نویسند اما واقعیت این است که بار ساختن ها، همه، روی دوش پدران مظلوم ما بود. نسل انقلاب هم تا می توانست به آنها در سن میانسالگی اش ظلم کرد. خیل عظیم پشیمانان ۵۷، از نسل مظلوم پدر من باید شرمنده باشند که نیستند و به جایش از پهلوی ها حلالیت می طلبند! هیچ وقت هم نفهمیدند که آن جلال و جبروتی که شبکه من و تو از دوران پهلوی به رخ می کشد نتیجه زحمات و دانش و هنر نسل پدران ما بود نه پهلوی! پهلوی اگر از این هنرها و جربزه ها داشت در ۴۶ سالی که در خارج زندگی می کند رو می کرد. استادان دانشگاه، صنعتگران و کارآفرینانی را که این نسل انقلاب با ظلم  و دست خالی، از ایران بیرون کردند آن سوی آب ها هم از خود جربزه نشان دادند و دوباره شکوفا شدند. فرزندانشان از خودشان هم موفق تر شدند. مثال ها فراوانند: همین خانواده ارکانی حامد (فیزیکدان)، همین خانواده پرتوی ها (فیزیکدان)، همین خسروشاهی های سرمایه دار (مثلا دارا خسروشاهی مدیر عامل اوبر شده).... اگر پهلوی ها هم از خود جربزه داشتند آنها هم  آن سو شکوفا می شدند اما ما که غیر از پروژه های شکست خورده  از آنها چیزی در این ۴۶ سال نشنیدیم.

نسل پدران ما در تبریز وقتی کودک بودند جریان ایرانشهری وابسته به پهلوی،  ادبیات و  زبان مادری شان را با ظلم از آنها گرفت. هیچ وقت یاد نگرفتند که حرف های رمانتیک بزنند.   ادبیات زبان مادری که از آنها دریغ شده بود و از-مد-افتاده نشان داده می شد. با زبان و ادبیات فارسی هم ان قدر مانوس نبودند که حرف رمانتیک به زبان فارسی در دهانشان بچرخد. درنتیجه وقتی عاشق شدند  عشق شان را با عمل نشان دادند نه با زبان. اما برنامه های رادیو و تلویزیون و سینمای فارسی یا دوبله شده به فارسی، تصویر عشق را با زبان-بازی- آن هم با زبان فارسی برای معشوق شان ترسیم می کرد. معشوق هایشان تشابهی بین مرد عاشق پیشه روی پرده سینما که به فارسی حرف های عاشقانه می زد و مرد زندگی شان نمی دیدند. توسری ها به این نسل مظلوم شروع شد. از یک طرف بار ساختن کشور را به دوش می کشیدند و از سوی دیگر بار ساختن زندگی شان را و از یک طرف توسری می خوردند که خشن  و خشک هستند چرا که زبان بازی بلد نبودند. کسی نگفت که این مرد  هرچند زبان بازی عاشقانه بلد نیست اما در موقع سختی مثل کوه پشت  همسر و فرزندش ایستاد. آن زبان-باز ها که توی سر پدر من و همتایانش  می زدند، با همان زبان بازی اعتماد به نفس زنان را در مورد توانمندی هایشان له می کردند و دستاوردهایشان را به اسم خود می نوشتند. با همان زبان بازی نقاط ضعف زنان را به رخشان می کشیدند و با زبان بازی خود را خیلی  باگذشت وفداکار نشان می دادند که چنین زنی را تحمل می کند.  اما پدران مظلوم ما دستاورد خود را هم به اسم عشق شان تمام می کردند تا او حس خوبی نسبت به خودش داشته باشد......

خلاصه این که غیر از دخترهایشان هیچ کس قدر این نسل مظلوم و زحمت کش را ندانست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل